یک هفته سخــــــــــــــت..
عزیز دلم این هفته خیــــــــلی سخت گذشت..هم برای تو وهم برای من!
عصر از خواب که بیدار شدی بدنت داغ بود ...داااغ داااغ
تا حالا سابقه نداشت یه دفعه بدون هیچی تب کنی...
کم کم حالت تهوع و استفراغم بهش اضافه شد...
٤ روز تموم ...بدون اینکه ذره ای تب ٣٩ درجت پایین بیاد گذشت... شبهام مدام تب و لرز داشتی ...
حتی شیاف و دارو هام جوابگو نبودن...
کارمون به آزمایش و بیمارستان کشید..گولوبولهای سفید خونت خیلی پایین اومده بود.
اما یه دفعه روز پنجم درست روز بیست ماهگیت خدای مهربون نظری کرد و تن کوچولوت کم کم خنک
شد..
الان که اینارو مینویسم بدن کوچیکت حسابی آب شده...
الهی بمیرم برات...تنت پر از دونه های قرمزه شده لبهای کوچولوت سفیده..
با همه اینا ....خدایا هزارن بار شکرت که تموم شد ...
چــــــــــــقدر سخت بود...خدایا دیگه اینجوری امتحانم نکن... طاقتشو ندارم
+ این بیماری یه ویروسه که بچه های زیر ٣ سال میگیرن...خدا از همه فرشته هاش دورش کنه